فیلمنامهی دکتر استرنج لاو، از یک نظر، یک ساختار کلاسیک «نجات در آخرین لحظه» دارد: فرمانده دیوانهای در یک پایگاه هوایی ایالات متحده دستور حملهی اتمی به شوروی را صادر میکند. هواپیماهای حامل کلاهکهای اتمی برای بمباران هدفهای تعیین شده در شوروی بلند میشوند. بمباران این هدفها به معنای پایان جهان خواهد بود، چرا که در سوی شوروی هم سیستمی به نام «روز قیامت» تعبیه شده که به طور خودکار و به طور برگشت ناپذیر واکنش نشان میدهد و تمامی حیات روی زمین دست کم به مدت نود سال از بین میرود. بیشتر وقت فیلم اختصاص یافته به تلاشهایی که برای متوقف کردن این هواپیماها و (برای ساده کردن مسئله، به خصوص یکی از هواپیماها) میشود. این تلاشها از یک طرف از سوی رئیس جمهور ایالات متحده در اتاق جنگ و از راه تماس با روسها در کرملین در جریان است و از سوی دیگر از طرف دستیار فرمانده دیوانه، که میکوشد کدی را که با آن میتوان دستور بازگشت به بمب افکن داد به دست آورد.
اما انداختن بمب (و پایان جهان) به معنای دقیق کمله پایان فیلم نیست. بحث در اتاق جنگ ادامه داد. بحثی که دانشمند آلمانی – آمریکایی دیوانهای هدایت میکند که به فکر نجات چند صدهزار نفر از نژاد بشر در زیرزمینهایی است که رادیو اکتیو اتمی نمیتواند به آنها نفوذ کند. برابر نقشهی او، برای افزایش هر چه سریعتر نوع بشر باید در آزادی هر مرد سه زن به این پناهگاهها برد و مردان حاضر در اتاق جنگ از هم اکنون در اندیشهی این زیرزمین هستند. این نوع دغدغه نیز بخشی از ایدئولوژی آمریکایی زنانه و امثالهم در بستههای اضطراری پرسنل هواپیمای بمب افکنی که مأموریتش انداختن بمب اتمی است. پایان فیلم با این صحنه و این برنامه، چکیدهی چیزی است که فیلم از ابتدا در پی بیانش بوده است. در انتهای این صحنه دانشمند دیوانه که پیتر سلرز نقشش را بازی میکند و تاکنون او را روی ویلچر دیدهایم، از جا بلند میشود و آخرین جملهاش این است که میتوانم راه بروم؛ زنده شدن ایدئولوژی نازیسم.
تا اینجا با پایان (یا پایانهایی) سر و کار داریم که پیام آشکاری دارد. پیام نه به آن معنا که راه حال ارائه دهد، بلکه به این معنا که هشدار میدهد اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند و با این بیخردانی که زمام امور را در هر دو ابرقدرت(و جاهای دیگر) در دست دارند، فرجام کار جز نابودی جهان نمیتواند باشد، چون نیروی مخربی عظیم در اختیار بشری قرار گرفته است که در عمق خود هنوز از نظر عقلی با انسان اولیه چندان تفاوتی ندارد. اما فیلم در اتاق جنگ هم به پایان نمیرسد. بعد از آن شاهد نماهایی از انفجار بمب و بلند شدن قارچ اتمی هستیم. روی این تصویرها آهنگی عاشقانه شنیده میشود. ترانهای است از دوران جنگ چهانی دوم که در آن سربازی به دل دادهاش وعده میدهد که به زودی بازخواهد گشت. تضاد بین تصویر و صدا احساساتی غریب و تا حدودی غیرقابل تفسیر و مبهم در ذهن بیننده برمیانگیزد. حسرت از بابت این که دیگر چنین عشقها و چنین ترانههایی نخواهد بود. زیبایی این ترانه روی دیگر تمدن بشری است که در طول این فیلم نشانی از آن نمیبینیم. اینجا ما پیام به اندازهی پیام قبلی آشکار نیست در حالی که خواننده وعده میدهد:
باز یکدیگر را خواهیم دید نمیدانم کجا و کی
اما میدانم باز، در روزی آفتابی، یکدیگر را خواهیم دید
همواره لبخند بزن تا وقتی که آسمانها آبی ابرها را به دورها برانند
به بر و بچههایی که میشناسمشان سلام برسان
و بگو طولی نمیکشد که برمیگردم...
وقتی این وعدههای بازگش ت و روزهای آفتابی و آسمان آبی را روی تصویرهای انفجار اتمی میبینیم، وقتی میدانیم بازگشتی در کار نخواهد بود، با حسی از حسرت، وحشت و ناباوری فیلم را به پایان میبریم. در بحث از پایان بندی دکتر استرنج لاو بار دیگر این پرسش را میتوان مطرح کرد که دشمنی با «پیام» داشتن فیلم، که طبیعتاً در پایان فیلم جمع بندی میشود، نیازمند توجه دقیقتری است. آیا پایانی که یک نوع حرف فیلم را به طور موجز جمع بندی میکند، به خودی خود بد است؟ آیا این امر بستگی ندارد به این که شخصیت و حرف فیلمسازی چیست؟ و آیا حرف داشتن فیلمساز عیب است؟ آشکار است که کوبریکی که دکتر استرنج لاو را ساخته حرفی دارد، دارد هشدار میدهد و این هشدار در پایان بندی فیلم هست. ما میتوانیم البته محتوای این پیام را نقد کنیم، با آن مخالف باشیم، اما تخطئهی فیلم صرفا به این دلیل که پیامی دارد قابل قبول نیست.
در یک نگاه کلان و مضمونی به گمان من به میان کشیدن پای نازیسم به بحث بمب اتمی چندان موجه نیست. موقعیتی که در فیلم باز نموده میشود. موقعیت جهان بعد از شکست نازیسم است، که از یک سو در اردوگاه غرب تحت سلطهی ایدئولوژی سرمایهداری لیبرالیستی (که رؤیای آمریکایی جزئی از آن است) قرار میگیرد و از سوی دیگر تحت سیطرهی رقابت در جهانی دو قطبی و تجهیز دو ابرقدرت به سلاح اتمی با قدرت تخریب بیسابقه. اینها تحولات بعد از نازیسم و اتفاقا تحولاتی است که در اردوگاه جناح پیروز جنگ جهانی دوم به وجود آمد. از این منظر بخصوص، به پایان بردن فیلم با بلند شدن دکتر استرنج لاو(نماد نازیسم) از روی صندلی چرخدار و به راه افتادنش، میتواند به عنوان تأکید بیش از اندازه روی این موضوع مودر انتقاد قرار گیرد. دیوانگی بشر در نازیسم نیست، آن موقعیت هولناک و در عین حال مسخره که در فیلم شاهش هستیم، نه محصول سربلند کردن دوبارهی نازیسم، بلکه اتفاقا محصول شرایطی است که پیروزمندان بر نازیسم به وجود آوردهاند.
دربارهی پایان بندی دکتر استرنج لاو و این نیز گفتنی است که پایان فیلم قرار بود جور دیگری باشد. قرار بود فیلم با یک صحنهی پرتاب کیک عمومی در اتاق جنگ به شیوهی کمدیهای اسلپ استیک آمریکایی به پایان برسد. این پایان حتی فیلمبرداری شده است؛ ژنرال آمریکایی(با بازی جرج سی. اسکات(کیکی را به سمت سفیر روس پرتاب میکند، سفیر جا خالی میدهد و کیک به رئیس جمهور میخورد. و این شروع هرج و مرج همگانی میشود. دلیل حذف این صحنه این بوده است که نمایش فیلم هم زمان میشود با قتل کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا و اصابت کیک به رئیس جمهور میتوانست اشارهای به این ترور تلقی شود. اما به قولی کوبریک خودش هم از اجرای صحنه زیاد راضی نبوده است. این پایان بندی موجود است و دست کم یک بار «بریتیش فیلم اینستیتوت» لندن نمایش داده شده است، اما به عنوان متریال اضافی در دیویدی و بلوری فیلم گنجانده نشده است.
نگاه کارگردان
تصمیم اولیهی کوبریک ساختن درامی جدی بود اما به قول خودش در همان اولین هفتههایی که داشت روی فیلمنامه کار میکرد پارادوکس «تعادل مرگبار میان قدرتهای اتمی» نظرش را عوض کرد. کوبریک برای نوشتن این فیلمنامه و در مرحلهی تحقیق نزدیک به ۵۰ کتاب دربارهی جنگ هستهای خوانده بود. در حالت عادی در حین کارگردانی تقریبا کسی لبخند کوبریک را نمیدید اما سر فیلمبرداری این فیلم تمام لحظاتی که پیتر سلرز بازی داشت کوبریک هم خندان بود و گاهی آن قدر میخندید که اشک از چشمش میآمد.
نگاه بازیگر
خیلی از دیالوگهای پیتر سلرز فی البداهه و ساخته و پرداختهی خودش بود یا تغییراتی در آنها میداد. پیتر سلرز این که کوبریک مدام برداشتها را تکرار میکرد شاکی بود، اما این بخشی از سبک و استایل کوبریک بود و معتقد بود سلرز در هر برداشتی از قبلی بهتر میشود. پس چرا این کار را نکنند؟ در حالی که سلرز معتقد بود همهی برداشتها مثل هماند و او چرا باید یک کار را بارها و بارها تکرار کند. دستکش چرمی سیاهی که دکتر استرنج لاو(پیتر سلرز) توی فیلم دستش هست دستکش خود کوبریک است که سر صحنه میپوشیده و پیتر سلرز ناگهان به سرش میزند که در این دستکش حسی خبیثانه هست و تصمیم میگیرد لنگهی راست آن را بپوشد(همان دست دکتر استرنج لاو که تحت کنترلش نیست)
دیالوگ
دیالوگ۱
دکتر استرنج لاو:من میتونم راه برم!
دیالوگ۲
پرزیدنت مرکین موفلی: آقایون! نمیتونید اینجا به هم بپرید. اینجا اتاق جنگه.
حواشی
پیتر سلرز برای این فیلم که در آن سه نقش بازی میکرد یک میلیون دلار دستمزد گرفت(در سال ۱۹۶۳) که ۵۵ درصد کل بودجهی فیلم بود. این جملهی کوبریک مشهور است که «پول شش تا را دادم در حالی که سه تا گیرم آمد» این فیلم در ردهبندی انستیتوی فیلم آمریکا در میان ۱۰۰ کمدی بزرگ تاریخ سینما رتبهی سوم را دارد. در ابتدا زمان بندی پیش بینی شده برای اولین اکران فیلم ۲۲ نوامبر ۱۹۶۴ بود. اما جان اف کندی در این روز در دالاس ترور شد و تیم تهیهکننده تاریخ اکران را دو ماه به تعویق انداخت چون به نظرشان جامعهی آمریکا بعد از چنین اتفاقی در مود یک کمدی این چنینی نبود.
* مشرق
ارسال نظر